|
|
هنوز نیامده ، نرسیده ، دلم تنگ شد . به دلم گفتم آخر بگذار برسی ، بگذار خاک های روی چادرم که پاک شد ، بگذار بوی خاک که از این چفیه رفت ، آنوقت بگیر . دستم را گذاشتم رویش . آتش گرفتم . دیدم اصلا دلی برایم نمانده است . چه می گویم . دلم خاک شد آن جا . جایی که روزی درِبهشت را مدام به رویش باز می کردند و شده بود قدمگاه فرشتگان برای پیشواز . پیشواز از مردانی که با تمام وجود برای خدا عاشقی کردند . می آمدند و دست تک تکشان را دست معشوقشان خدا می گذاشتند و مهمانان بهشت را با خود می برند . نگویم مهمان نه . صاحبان بهشت را . هنوز نیامده فکر مهمانی دوباره ام . فکر دل تکانی دیگر . خیلی از آن زمان که دلم را گرفتید گوشه ی شلمچه تکاندید نمی گذرد . اما تا آمده ام به این شهرِ دودی دلم سیاه شد . غبار گرفت . اولش می ترسیدم پا بگذارم روی زمین سنگیش و یادم برود زمین آسمانی آن جارا . نفسم را حبس کرده بودم نفس نمی کشیدم که مبادا بوی کربلا از دلم بیرون برود . اما ... بی فایده بود . دوباره همان شد که بود . دوباره جنوب برایم خاطره شد . داغ شد روی دلم . دلم را زخم کرد آن خاطراتش ، که هر روز نمک حسرت رویش بریزم و ببارم . دلم یخ کرده است در این شهر قطبی . در این برف و بوران دل های سنگی . هنوز خیلی نمی گذرد از آن روز که در معراج شهدا زیر تابش نگاه های آن شهید گمنام یخ دلم آب شد . ذوب شد و آبش از چشمانم روی زمین ریخت .
حاج همت . من می ترسم . من از این شهر دودی عجیب می ترسم . مثل آن شب در میشداغ که از آن انفجار ها ترسیدم ، حالا از این عصر یخبندان وحشت دارم . می ترسم روی این زخم تازه هم غبار فراموشی بنشاند و مرا هم دوباره اهل خودش کند . حاج همت امیدم به توست . به تویی که زیر نگاهت آمده بودیم به دیار عاشقان و رسم عاشقی یادمان دادی و رفتیم . حاج همت خودت هوایمان را داشته باش . خوب نیست مهمانانت را فراموش کنی . گه گاهی از ما خبر بگیر ببین در چه حالیم . کمکمان کن شرمنده ی تو و همسنگری هایت نشویم . حاج همت کمکمان کن . تو را به خاک های طلائیه ، تو را به مین های فکه ، تو را به آرامش دوکوهه ، تو را به جوش و خروش اروند ، تو را به آسمان آبی فتح المبین ، تو را به ناله هایمان در شلمچه ، تو را به اشک های ریخته روی خاکهای جنوب ، به ریل های قطار اندیمشک بگو . بگو که باز هم می آییم . بگو که منتظرمان باشند ...
پینوشت : آقا تو را به خاطر شهیدان ظهور کن ...
+[ تاریخ پنج شنبه 90/12/11ساعت 6:51 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|